خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

خبر خوب

من فکر میکردم حتماٌ نوید این سفر اومدن توئه عزیزکم...اما درست 10 روز بعد از برگشتن از مشهد،یعنی 16 مهر بالاخره خبر خوشی که حدود 8 ساله همه منتظر شنیدنش بودیم اومد... کار اقامت خاله محبوبه اینا تو انگلیس درست شد...بالاخره میان،همه اینا یعنی بزودی همدیگرو میبینیم...وای باورم نمیشه....کلی با خاله منیژه و آرش و مهنوش جیغ زدیم و شادی کردیم...و از خوشحالی گریه!

همه اینا یعنی روزای آینده قشنگن، اومدن تو و خاله محبوبه اینا بزودی...وای پر از هیجانم...اول تو میای یا اونا...نمیدونم اما دارم تو این هیجان زندگی میکنم.

من کلی خدا رو شکر کردم که بعد از این سفر یه خبر خوب داد مثل  خبر اومدن تو گلم...آخه خیلی دلم واسه خاله محبوبه تنگ شده...اگه با هم بیاین چی!!!! امیدوارم خبر خوب بعدی تو باشی.هروقت بیای دوست دارم....عاشقتم عشقممممممم.

ممنون امام رضا.

سفر به مشهد

شهریور تموم شده و برگ ریزون شروع شد. دیگه فهمیدم هنوز موقش نبوده که تو گل من بیای. راستش چون واسه اومدنت خیلی هیجان دارم ناراحت شدم اما مطمئنم که تو بهترین روزای خدا میای...لک لکا هنوز دارن تو آسمون بال میزنن تا به موقش تورو بیارن تو دل من. پس نباید ناراحت بود.اینکه یه کم طول بکشه تو بیای طبیعیه.

خیلی اتفاقی از طرف کار بابا علیرضا جور شده که بریم مشهد،با مادر جون و پدرجون. همیشه زیارت امام رضا بهم آرامش داده و هرچی خواستم برام برآورده کرده، قبل اینکه با بابا علیرضا ازدواج کنم بهم نشون داد که باباییت اون کسیه که برام میمونه و نباید نگران آینده باشم، بعد عروسیمون هم که واسه ماه عسل اونجا بودیم و برای یه زندگی خوب و با آرامش ازش کمک گرفتیم....حالا شاید دلیل این سفر هم تو باشی.

میدونم دلیل این سفر الکی نبوده...یه چیزی هست...به امید خبرای خوب.

تلاش برای مامان شدن

این ماه اولین باره که ما بی هیچ نگرانی میخوایم که تو فینگیلی بیای....حس هر آمادگی برای اومدن تو قشنگ و هیجان انگیزه. 

امروز ۲۳ شهریور ۸۹: نمیدونم چرا فکر میکنم تو اومدی اما بعضی وقتا هم فکر میکنم حس خودمه و اینکه خیلی خیلی منتظرم تو بیای این تصور رو بهم داده! حتی اگه هنوز هم نیومده باشی حس فکر کردن به بودنت هم خیلی زیباست.واسه همین بازم باید صبر کرد. طاقت ندارم؛اما خیلی هیجان انگیزه! 

عزیز مامانی راستشو بگم همه نشونه هایی که توی کلی کتاب و مجله و اینترنت از اومدن تو خوندم رو تو خودم احساس میکنم....یعنی اومدی یا نه؟ 

اولین فداکاری مادرانه

 

دیگه شهریور داره تموم میشه و کم مونده بفهمم بالاخره اومدی یا نه گل من.  

امروز ۲۵ شهریور ۸۹ احساس میکنم اولین فداکاری مادرانه رو لمس کردم. سرما خوردم! اما هنوز شگ دارم که تو توی دل مامان هستی یا نه.واسه همین قرص نخوردم و برای اولین بار از اینکه هر چیزی رو نخوردم بخاطر سلامتی تو احساس مامان بودن بهم دست داد!!! کاشکی اومده باشی. واسه شنیده نوید اومدنت بی صبرم...شایدم باید دیرتر بیای...نمیدونم! هر وقت که خوبه بیا...هر وقت که خدای مهربونمون خواست بیا...هر وقت بیای عاشقتم.