خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

آخرین شنبه ای که تو توی دل منی...

امروز شنبه 23 مهر....وای باورم نمیشه..... شروع هفته 39...

یعنی فقط یک هفته دیگه مونده،از همزیستی من و تو...از یکی بودن من و تو...از لمس تکونای تو...از حس رشد کردن تو....دیگه از هفته دیگه به امید خدا خودت نفس میکشی...صدای نازت شنیده میشه...میای تو بغلم و دیگه توی دل من نیستی...

به سرعت ورق زدن این وبلاگ خاطرات...به سرعت گذر یک لحظه، 38 هفته بارداری...266 روزه که با منی...آروم و بی صدا....و حالا کم کم وقتشه که همیدگرو ببینیم...

حال عجیبی دارم...حسی که تا حالا نداشتم...فقط خود خدا میدونه که چه قدر عجیب غریبم...

این حال و هوای هیجان انگیز منو یاد روزها و شبهای نزدیک عروسیمون میندازه...روزی که سالها منتظرش بودم...و نمیدونستم چه جوری میگذره....کلی واسش کار انجام دادیم و خلاصه بهترین روز و شب زندگی من و باباییت شد.... این حسی که الان دارم میلیون برابر هیجان انگیز تر از اون روزهاست....اضطرابم خیلی بیشتره...و خب سختی های این روزها برام خیلی زیاد شده...

چند روزیه که فقط نماز و موسیقی آرومم میکنه...و حس میکنم که تو عزیز دلم هم آروم تر میشی...نمیدونم چرا امشب بعد از غذا خیلی خیلی تکون خوردی...گاهی میترسم که الان بپری بیرون!!...

امروز از پدرجون و مادرجون خواستم از صبح بیان اینجا...چون دیگه نمیتونم غذا درست کنم،یعنی نمیتونم سرپا وایسم!!سریع کمرم درد میگیره...و وقتی وایمیسم تو هم انگار داری شوت میشی پایین!!!....

دیروز و امروز هم درگیر نصب اسپیلتیم و چون بابایی این شب ها خیلی دیر میاد این بود که باید کسی میومد کمکم...کی بهتر از مامان و بابای مهربونم!...هرچند بیشتر کارهاش موند واسه فردا!!! اونا هم امشب موندن خونمون....خیلی کیف داره میده،مادرجون غذای خوشمزه درست میکنه و من حسابی استراحت دارم میکنم....کلی انرژی جمع میکنم واسه نگهداری از تو عشقم....

این آخرین شنبه ای بود که تو توی دل مامانی هستی....و به امید خدا انشاالله هفته دیگه امروز تو به این دنیای قشنگ اومدی .... هیجان همراه اضطراب....نتیجش واسه مامان پریسات چیه؟؟!!!! که هی بزنه زیر گریه.....

خدایا کنارم باش و لحظه ای تنهام نذار که فقط با یاد تو آرامش دارم...

نظرات 2 + ارسال نظر
باران ِ بی ربط پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ

پریساااااااا نگران چیزی نباش.
همه چیز همون طور که منتظرشی پیش می ره.
مطمئنننننننن باش.
ما همه برات انرژی میفرستیم.حواست باشه...انرژی های ارسالی ِ ما به درو دیوار نخوره هاااا..بگیرشون
..:)))

asal شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:24 ب.ظ http://emokide.persianblog.ir

وایییی پریسا جون عزیزم تبریک میگم.حتما تا الان کوچولوت دنیا اومده.
وقتی خاطراتت رو خوندم یه حس خیلی خوبی بهم دست داد.امیدوارم جشن تولد 120 سالگیش رو با هم جشن بگیرین....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد